خاطرات و حکایتهای شیرین و آموزنده از زندگی مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنهای (مدظله العالی)
رعایت حقوق در صف نانوایی
یکی از همسایگان رهبر عزیز ما در مشهد تعریف می کرد : چند سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بود ، رهبر ما در حال مبارزه با رژیم شاه بودند . مأموران شاه ، همه جا به دنبال ایشان بودند و هر لحظه امکان داشت که دستگیر شوند . یک روز که من برای خرید نان در صف ایستاده بودم ایشان هم آمدند و در صف ایستادند . میان من و ایشان دو نفر فاصله بود . من بعد از سلام و احوالپرسی گفتم : حاج آقا ! چند تا نان می خواهید ؟ اجازه بدهید برایتان بگیرم . ایشان با فروتنی فرمودند : « چون بین من و شما دو نفر در صف هستند . من خودم نان می گیرم تا حق این دو نفر از بین نرود .»
غذای سفره ی مهمانی
حضرت آیت اله مصباح یزدی (دام ظله ) می فرماید : ما به منزل مقام معظم رهبری زیاد رفته ایم و غذا خورده ایم . تا به حال من ندیم که بر سر سفره ی مهمانی ایشان ، بیش از یک نوع خورش گذاشته شـود .
یک اُملت ساده
سردار سرلشکر رحیم صفوی می گوید : یک روز که در منزل مقام معظم رهبری در خدمت ایشان بودم ، بحث مان قدری به طول انجامید و نزدیک مغرب شد . پس از نماز معظم له رو به من کردند :
« آقا رحیم ! شام را مهمان ما باشید » . بنده در عین حال که این را توفیقی می دانستم ، خدمتشان عرض کردم : اسباب زحمت می شود . مقام معظم رهبری فرمودند :
« نه بمانید هر چه هست با هم می خوریم » .
وقتی که سفره را پهن کردند و شام را آوردند ، دیدم غذای ایشان و خانواده شان ، چیزی جز املت ساده نیست . من نیز بر آن سفره میهمان بودم و مقداری از همان غذای ساده را خوردم .
ورزش ، دلیل عدم خستگی
حاج آقا رحیمیان درباره ی علاقه شدید رهبر به خانواده های شهدا می گوید :
در ماه مبارک رمضان ، قبل از غروب آفتاب ، آقا با خانواده های شهدا دیدار داشتند . این ملاقات بیش از دو ساعت طول کشید و در تمام این مدت ، مقام معظم رهبری روی پا ایستاده بودند .
با این که برنامه های روزانه ، آقا را خسته کرده بود و روزه ماه مبارک ، آن هم نزدیک غروب ، معمولاً ضعف در بدن ایجاد می کند ، محبت آقا به خانواده های شهداء کم نمی شد و ایشان ، ایستاده به درد دل آنان گوش می دادند . این نوع برخورد ، نشان از علاقه ی بسیار شدید آقا به خانواده های شهدا است . همه ، افطار را مهمان آقا بودند . من در کنار سفره ، به معظم له گفتم : شما که این طوری می ایستید و به درد دلها گوش می دهید ، خسته نمی شوید ؟
آقا فرمودند : نه ! من چون ورزش می کنـم ، خستـه نمی شوم .
این غذای مال بیت المال است
حضرت آیت الله جوادی آملی ( زید عزه ) می فرماید :
یک روز مهمان مقام معظم رهبری بودم . سفره را که گستردند ، فرزند ایشان آقا مصطفی نیز نشسته بـود . آیت اله خامنه ای به وی نگاهی کردند و فرمودند : « پاشو برو ! » من خدمت ایشان عرض کردم : اجازه بفرمایید آقازاده هم باشند ؛ من از او خواستم که با هم باشیم . آقا فرمودند : « ایـن غـذا مـال بیـت المال است ، شما هم مهمان بیت المال هستید . برای بچه ها جایز نیست که بر سر این سفره بنشینند . آنها به منزل بروند و از غذای خانه بخورند » من در آن لحظه فهمیدم که خداوند چرا این همه عزت به حضرت آقا داده است .
درسی از ساده زیستی
حضرت آیت الله سید محمود شاهرودی درباره ی ساده زیستی رهبر عزیز می فرماید : یک روز کـه معظـم له مرا به کتابخانه ی خود دعوت کردند ، من در آن جام میز بسیار ساده و قدیمی دیدم که در کنار آن یک صندلی کهنه هم بود . آن میز و صندلی مربوط به قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بود . مقام معظم رهبری در کتابخانه ی ساده ی خود ، هنوز از همان میز و صندلی استفاده می کنند و این حاکی از ساده زیستی ایشان است .
منبع:پایگاه کمیته امداد امام خمینی(ره)
وقتی که من به نجف رفتم سه ـ چهار مدرسه محقر در نجف بیش نبود و غالب طلاب بی زن کـه بـایـسـت در مـدرسـه بـاشند منزل اجاره کرده بودند معذلک بر فقراء طلاب که تمکن اجـاره نـداشـتـنـد از حـیـث مـکـان بـسـیـار ضـیـق و سـخـت بـود. هـنـدیـهـا اول یـک مـدرسـه ای سـاخـتـنـد کـه هـنـدی و کـشـمـیـری و بـعـض دیـگـر فـورا اشـغال نمودند و دوم مدرسه ای را یک ترک تاجر که در خراسان متوطن بود و به زیارت آمـده بـود در مـدت دو سـه مـاه بنا نمود و من و دو نفر از رفقای خراسانی به واسطه فی الجمله سبق آشنایی و خراسانی بودنمان سه حجره معین گرفتیم و هنوز طبله ننشسته بود و بعضی کارهای جزیی مانده بود، بعد از هفته ای رفتیم ببینیم تمام شده یا نه ، دیدیم مـدرسـه غلغله روم است تمام حجره ها از طلاب فرش نموده و نشسته و هر کدام به کار خود مشغولند و حجره های ما سه نفر را نیز گرفته اند.
در حـجـره مـن سـیـد ترکی نشسته بود، گفتم آقا با اجازه کی در این حجره هستی این حجره مـال مـن اسـت . بـا آن حـنـجـره تـرکـی مـهـیـب گـفـت مـدرسـه و حـجـره هـمـه مـال خـودمـان است تو چکاره ای . گفتم : معلوم می شود چکاره هستم ، به حجره یکی از آن دو نـفـر خـراسـانی رسیدیم دیدیم عربی سکنا گرفته و حجره سیم را آخوند ترکی ساکن شده ، چیزی نگفتیم از مدرسه بیرون شدیم .
پـرسـیـدیـم آن تـرک بـانـی کـجا رفت ؟ گفتند مراجعت به ایران نمود. پرسیدیم متولی مـدرسـه را بـر کـه مـقـرر داشـت ؟ گـفـتند یکی از خدمه حرم را متولی قرار داد و او هم به مشایعت آن ترک تا کاظمین رفته و بر می گردد.
نه تنها طفره و چند منزل یکی کردن محال است ، هر مرحله نیز به نوبه خود باید به اوج و کـمـال خـود بـرسـد تـا بـه ضـد خـود تـبـدیـل گـردد و در نـهـایـت امـر تـکـامل صورت گیرد. مثلا فئودالیسم یا کاپیتالیسم دوره ای دارد که تدریجا باید طی شـود تـا در یـک لحـظه خاص تاریخی دگرگون گردد. انتظار رسیدن یک مرحله پیش از رسـیـدن مـرحـله پـیـشـیـن بـه اوج خـود، مـانـنـد انـتـظـار تـولد نـوزاد اسـت قـبـل از آنـکـه جـنین مراحل جنینی خود را به پایان برساند که البته نتیجه اش سقط جنین است نه تولد نوزادی سالم .
ما سه نفر بعد از شور رفتیم به مقسم آخوند که شیخ شاهرودی عرض شکایت نمودیم و تـقـاضـا نـمـودیـم که حجره های ما را تخلیه نموده و به تصرف ما واگذارد، آن هم گفت صبر کنید تا متولی بیاید فورا به او می گوییم تخلیه خواهد نمود. رفتیم سه ـ چهار روزی صـبـر نـمـودیـم بـاز هـر سـه قـدم زنـان تـا آن مـدرسـه رفـتیم که بدانیم منولی بـرگـشـتـه یـا نه ، گفتند مشکل است تا یک ـ دو ماه دیگر برگردد و فعلا رفته اند به سـامـره . مـن بـاز بـه در حـجـره خـود رسـیـدم دیـدم سـیـد تـرک مثل پلنگی که در آغل خود متمکن باشد نشسته .
گـفـتم : آقا سید به اذن که در حجره من ساکن شده ای به صدای کلفت گفت بله تو چکاره ای که حجره را مال خود می دانی ؟ باز گفتم انشاء الله معلوم می شود.
رفـتـیـم از مـدرسـه بـیـرون در مـیـان کـوچـه ، گـفـتـم رفـقـا شـمـا چـه خیال دارید این مرد که تا دو ماه دیگر هم شاید نیاید، گفتند چاره چیست غیر از اینکه صبر کـنـیـم تـا مـتولی بیاید. گفتم : باید برگردیم استنقاذ حق مشروع خود را بنماییم و این کـمال جبونی و بی غیرتی است که این ناکس ها و غاصبین بما بخروشند و صدای خود را کـلفـت کـنـنـد و مـا خاموش بایستیم تا وقتی که متولی نکره بیاید و حرف ما را بشنود یا نـشـنـود و اگـر چـنانچه شما نیایید من بر می گردم و حجره خود را تخلیه می کنم هر چه باداباد.
آن دو نـفـر بـا خنده و استهزایی گفتند مگر تو دیوانه شده ای ، یک مدرسه ای که پر از تـرک مـتـهـور دیـوانه است ما می توانیم چه کنیم غیر از این که کتک زیادی بخوریم ما که علی ایحال بر نمی گردیم تو هم نباید بروی و الا دور نیست که کشته شوی .
گفتم : پس خدا حافظ من که می روم هر چه پیش آمد خوش آمد و آن دو رفیق هم به طور خنده بـه سـرعـت رفـتـنـد کـه صـدای داد و بیداد تو را نشنویم گفتم : اذهبا الی جهنم و بئس المصیر.
داخـل مـدرسـه شـدم بـه در حـجره ، گفتم سید بیا از حجره بیرون شو، باز به طور بی اعـتـنـایـی و تـکـیـه بـه اثـاثـیـه خـود گـفـت : بـله چـکـاره ای ، کـه داخـل حجره شدم به فوریت یک قطعه حصیر و فرش و اثاثیه مختصری که در حجره بود تـمـام را پـرانـدم میان مدرسه و تا سید از جای خود حرکت کرده حجره تخلیه شد فقط یک قـطـعـه حـصـیـر و مـتکایی در زیر خودش ماند و چون سید بدنا و ریشا و هیکلا و سنا از من بزرگتر بود ماءیوس بودم از این که من بر او غالب شوم ، هم من بر این شد که نگذارم که او بر من چیره شود و کتک بزند وقتی که به طرف من بی محابا آمد من به جلدی هر دو آسـتین پیراهن او را گرفتم و به هم تابیدم و هر دو آستین او را به دست چپ محکم گرفتم و دسـت راست به همان لحاظ که من نباید او را بزنم چون ذولفقار علی ، بیکار در پهلوی خـود یـله انـداختم جهت ذخیره روز مبادا و سید هم آنچه تلاش نمود که دو دست خود را از دست چـپ مـن کـه بـه مـنـزله غـل جـامـعـه بـود خـلاص کـنـد نـتـوانـسـت . دیدم سید قوتی ندارد، مـثـل جـوز پـوچ فـقـط صـدای کـلفـت و هـیکلی دارد و در این بین دو نفر از ترکها که در آن مـدرسـه ریـاسـت و بـزرگـی داشـتـند، بلکه وزرای دست راست و چپ آقای شرابیانی حجة الاسـلام بـودنـد کـه حـقـیـقتا آقایی داشت در بین علمای نجف و مظفرالدین شاه هم مقلدی او را داشـت وارد حـجره شدند. علی الظاهر برای اصلاح و ما دو سید را از یکدیگر جدا کردن ، و چـون مـیـانـجیگری نمودن آنها محتمل بود که صوری باشد ما از ترس که کتک نخوریم دو آسـتـیـن سـید را رها نمی کردیم و در میان مدرسه هم یک آخوند بربری و یک سید کشمیری کـه فـی الجـمـله مـعرفت به ما داشتند آنها هم باطنا به حمایت ما بودند ولکن علی الظاهر بـه بـی طـرفـی ، تـرکـهـا را تـهـدید می کردند، دو نفری که یکی در لجاجت و تهور و اتـحـاد و حـمایت و مردانگی پدر ترکها بود و دیگری در حیله و شیطنت و آب زیرکاه و اره نرم بر بودن استاد شیطان بود، کمرها را محکم بسته و پاشنه گیوه های خود را کشیده و عـبـاهـا را بـه حـجـره هاشان انداخته به هیئت قزاقی دور مدرسه قدم می زنند و می گویند آهای طلبه ها این یکی از ضعفای خراسان است که تنها به این لشگر سلم و تور زده است ، وای بـه حـال ایـن مـدرسه و اهل آن که اگر بقیه خراسانی ها خبر شوند پاره آجری به این مدرسه هم نخواهند گذاشت و این حرف را در گوشه مدرسه می ایستادند و می گفتند و باز قدم می زدند و ضمنا هم متوجه حال من بودند که اگر غیر از سید، دیگری با من طرف شـود آنـها هم بیایند و الا یک سید مقابل خودشان از هم دیگر در می روند و من در میان حجره آنـچـه مـصـلحـیـن اصـرار داشـتـنـد کـه سـر بـدهـم احـتـیـاطـا رهـا نـمـی کـردم . و از هـیـکـل و قـدم زدنـهـای آن کـشمیری و بربری در میان مدرسه و رجز خوانی شان خنده ام می گرفت . و در این بین سید ترک بی شعور که از دستهای خود ماءیوس شد سرپایی به اسـافـل اعـضـای مـا زد، دست راست که برای همچو وقتی ذخیره بود بلند نمودم سه ـ چهار مشت به سرش زدم که عمامه اش پیش چشمهایش را گرفت و در بین این که آن دو نفر ترک در تـلاش بـودنـد کـه سـیـد را از دسـت مـن خـلاص کـنـنـد و من هم چند مشتی به او نواختم و بـالاخـره خـلاص هـم نمودند رگهای گردنشان کلفت شده رو به کردند که مگر زور است گویا کار زیرین سید را ملتفت نشده بودند.
گفتم : آخوند مگر تو حالا ملتفت زور شده ای ، البته زور است تا چشمتان کور شود وقتی کـه حـجـره مـردم را زورا مـی گیرید نمی دانید زور می بینید؟ هنوز آخوند کجاش دیده اید، به خدا که پدرتان را در می آورم و همه را از مدرسه جاروب می کنم .
آن بربری و کشمیری هم مقابل حجره ایستاده اند و از این توپهای عمومی من اظهار تعجب و پـخ پـخ مـی کنند که ما نگفتیم . یک دفعه سید ترک از دست آن ترک خود را خلاص نموده بـادبـزنـی بـه دسـتـش افـتـاد بـه مـا حـمـله نـمـود بـا دم بـادبـزن را مـثـل تـیـر حـرمـله نـواخـت بـه نـافـگـاه و قـلب مـبـارک مـن ، ولکـن خـدا رحـم نـمـود در آن حال او را و مرا عقب کشیدند که دم بادبزن با ناف عریان شده من فی الجمله تماسی پیدا نمود که اگر من و او را عقب نبرده بودند دم بادبزن تا هم فیها خالدون رفته بود و رگ و تـین قطع و مدرسه صحرای کربلا شده بود و من در جوش و خروش که خود را به سید برسانم و قصاص قبل الجنایت را جاری سازم .
ترکها دیدند که رجز خوانی های دورادور بربری و کشمیری و جوش فحشهای عمومی من کـه سخت سنبه پر زور است آن که ریس بر همه بود جدا صلح طلب شد، به من گفت علی ذمتی که پس از سه روز سید را از حجره بیرون کنم به نصیحت و موعظه یا زورا و قهرا، لکـن در ایـن دم نـقـد مـمـکـن نـمـی شود اسباب خود را کجا ببرد، شما اجازه دهید که اثاثیه مختصر او را در یک گوشه حجره بریزیم تا برود جایی پیدا کند و اسباب خود را ببرد و قضیه به آسانی بگذرد.
گـفـتـم : ولو مـن بـه حـرف شـمـا تـرکـهـا مـطـمـئن نـیـسـتـم ، ولکـن مـحض تجربه از شما قـبـول کـردم و عـمـده اطـمـیـنـان بـه عزم خودم است که به همان قوه و عزمی که امروز او را بـیـرون مـی کنم بعد از سه روز هم با من هست و حالا حرف تو را نمی شکنم ، اسباب ها را بیار در آن گوشه به طور عاریه بگذار و فراموش نشود که موعد مهلت سه روز است .
نـائره حـرب فـرو نشست . سید را بردند بیرون که بر او چه افسون بخوانند، حجره را مـتـصـرف شـدم عـمـده اثـاثـیـه خـود را کـشـیـدم نـزدیـک مـغـرب دیـدم تـب کـرده ام در ایـن مـنـزل جـدیـد اسـبـاب شوربایی هم ممکن نبود، عبا به سر کشیده با مقداری اسباب رو به مـدرسـه و منزل جدید می رفتم به دلم افتاد پنج ـ شش سیر آب کله بی چربی گرفته بـخورم که هم دوا و هم غذای من باشد. گرفتم و خوردم و رفتم چراغ روشن نمودم و حجره را فـرش نـمـوده و نـشـسـتـم که سید آمد و گفت حالا که حجره را غصب نموده ای یک طرف را غصب کن .
فـرش خـود را بـه گـوشـه ای پـهـن نـمـوده و نـشـسـت مـرا از خـل بـودن سـیـد خـنـده گـرفـت ، سر پایین انداخته و با وجود تب ، شخ و پر باد نشسته بودم که : بتجلدی لشامتین اریهم انی لریب الدهر لا اتضعضع .
مخفی نماند که در اول ، خیال این مدرسه آمدن و حجره گرفتن در اینجا استخاره کرده بودم و بسیار بد آمده بود. و آیه استخاره این بود:
افامنوا ان یاتیهم باسنا بیاتا و هم او یاتیهم باسنا ضحی و هم یلعبون .
و مـعـذلک بـس که حجره مدرسه خصوصا نو عمارت عزیزالوجود بود و من هم الیف مدرسه بـودم و مـنـزل وقـفـی کـثـیـف و پرپشه و سرداب هم نداشت و از آنجا منزجر بودم با بدی اسـتـخـاره آمـدیـم و حـجـره را گـرفـتـم و تـا بـه ایـنـجـا کـه نقل شد امر حجره گرفتن منجر گردید.
بخشی از کتاب سیاحت شرق-زندگی نامه آقانجفی قوچانی(صاحب کتاب سیاحت غرب) به قلم خود ایشان
انتقاد شدید مجیدی از توهینهای اخیر به قرآن و حضرت محمد(ص)
«مجید مجیدی» با انتقاد شدید از توهینهای اخیر به قرآن و پیامبر اسلام (ص) گفت که موفقیتش را وامدار مکتبی میداند که در آستانه رحلت پیامدارش هستیم.
به گزارش شیعه نیوز به نقل از فارس، کارگردان فیلم «آواز گنجشکها» در مراسم تقدیر انجمن روزنامهنگاران مسلمان از برگزیدگان جشنواره بیست و ششم فیلم فجر گفت: خدای را شاکرم که در هیاهوی نغمههای ناساز، «آواز گنجشکها» بر گوشهای بسیاری شنیدنی آمد و بر چشمهای فراوانی دیدنی. از انعکاس مثبت فیلم در این مدت کوتاه در میان گروههای مختلف و مخاطبان گوناگون سخن نمیگویم، اما در مقابل آنان که از تکرار و پیام تکرار ی فیلم سخن گفتهاند میگویم، که هیچ ابایی ندارم که اعلام کنم، این فیلم مانند آثار قبلی من، بچههای آسمان، رنگ خدا، باران و بید مجنون بازهم بر فطرت و نهاد پاک انسانی تأکید میکند.
مجیدی ادامه داد: بدون تکیه به معنویت. آنچنان که در جایجای جهان میبینیم. انسانها، گرگهای درندهای خواهند شد که درندگان وحشی نیز شرمنده ددمنشیهای آنانند. در شرایطی که جای خالی «خدا» بیش از هر زمان و عصری احساس میشود و تاریخ گواه آن که بدون خدا، هر عملی مباح و آزاد است، باید آزادگان نگران باشند، و از آن میان: هنرمندان آزاده. در این صورت چه باک از برچسب «تکرار» که اگر تکرار «مذموم» بود و ناپسند باید اولین اعتراض و بزرگترین اعتراض را به پیامبران نمود که در طول اعصار و قرون، همه، سخن تکراری بر زبان راندهاند و پیام تکراری «بازگشت به معنویت» را سر دادهاند.
وی گفت: وقتی آواز گنجشکها در برلین به نمایش درمیآید و استقبال تماشاگران گوناگون و منتقدان ریز و درشت، اینچنین بهتانگیز و حیرتآور میشود. من براین باور استوارتر میگردم که، اخلاق و معنویت گمشده عصر ماست، و این مهم، جغرافیا و مکان نمیشناسد.
مجیدی یادآور شد: اعتراف میکنم که نگاه اینچنینی و موفقیت و اقبال آن چنانی را وامدار مکتبی هستم که در آستانه رحلت بزرگ پیامدارش رسول گرامی اسلام هستم. وامدار پیامبری که از پس قرنها، ندایش را میشنوم که فرمود: من مبعوث شدم تا برتریها و مکارم اخلاقی را به اتمام رسانم. وامدار رسول رحمتی که بر نهاد و فطرت پاک انسانی تکیه میکرد و میفرمود: هر انسانی برفطرت پاک زاده میشود، حتی اگر پدران و مادرانی کافر و مشرک داشته باشد. وامدار پیامبری که نه تنها در عصر خود، که امروز نیز مظلوم و جفا دیده است.
این هنرمند سینما تصریح کرد: اگر روزگاری کودکان و دیوانگان سنگش میزدند و دندان و پیشانی مبارک را میشکستند و در برابر اندیشمندان دور از خدا، شاعر و نادانش میخواندند، در جاهلیت نوین نیز مانند جاهلیت اُولی داستان تکرار میشود. نابخردان و کودکصفتان، با هَجو و کاریکاتور با او به ستیز برمیخیزند و اندیشهورزانِ دنیاطلب، شاعر و نادانش میخوانند و چون جاهلیت پیشین، قرآن را «اساطیر الاولین» میدانند. آن روز که جشنواره فیلم دانمارک را به خاطر بیحرمتی به پیامبر مهربانی کنار نهادم، بسیاری آن اقدام را سیاسی و حکومتی خواندند. در دنیای آلوده امروز، کار به جایی رسیده است که ارزشها ضد ارزش شمرده میشود و ضد ارزشها، ارزش. هر عملی چون به مزاج ما خوش نیاید در توَهم خویش، به جایی منسوبش میکنیم.
مجیدی افزود: اگر کسی از اعتقاد و باورش دفاع کند، وابسته خوانده میشود، و اگر آسوده بنشیند تا به مقدساتش بدترین توهینها و نارواییها صورت گیرد، آزاده است. این جا میگویم که من نه از موضِع دفاع از حاکمیت و دولت، که میدانید مرا با سیاست و سیاستپیشگی کاری نیست. که از موضع یک مسلمان، یک هنرمند، پیرو مکتب اهل بیت، انزجار خود را از آن چه یک به اصطلاح روشنفکر گفته است اعلام میکنم، و از همه آنان که در مقابل این جفای بینظیر، سکوت پیشه کردهاند، گلهمندم.
وی ادامه داد: حالا باید پرسید اگر سیاستپیشه نیستیم، چرا وقتی چند کودک صفت و دیوانهرفتار با کاریکاتور، به پیامبر ما توهین میکنند، آن موج به راه میافتد، اما امروز که از زبان خودی، ناپسندترین نسبتها به آن بزرگ و کتاب هدایتش قرآن داده میشود، سکوت همهجا را در برمیگیرد و جز یکی دو صدای کمجان هیچکس فریاد نمیزند که چرا دوباره از پس قرنها، به پیامبر نسبت به شاعری میدهند و قرآنش را احساسات شاعرانه و خطاپذیر میخوانند؟
به گفته مجیدی اگر آن روز که روشنفکران مذهبی، عصمت و علم غیب ائمه را زیر سؤال بردند و نفی کردند، یا مُسَلّمات تاریخی چون غدیر و شهادت حضرت زهرا (س) را افسانه خواندند یا مانند همین قلمِ منحرف، زیارت جامعه کبیر را (مرامنامه شیعه غالی) برشمردند، سکوت نمیکردیم، امروز جسارت را به مرحله پیامبر و قرآن نمیرساندند، تا علناً پیامبر را فردی عامی و ناآگاه و همسنگ افراد جاهلی بخوانند و قرآن، کلام الهی را محصول بشری بخوانند.
این کارگردان در پایان اظهاراتش گفت: کسی که ادعای مولویشناسی میکند، و برای او بیش از معصومان ارج و اعتبار قائل است، بداند که به حکم مُرادش مولوی، کافر است.
گرچه قرآن از لب پیغمبر است
هرکه گوید حق نگفت، آن کافر است
این همه آوازها از شَه بُوَد
گرچه از حلقوم عبداله بود
منبع خبر: خبرگزاری فارس
بی اطلاعی یک مسئول قرآنی از تعداد سوره های قرآن!
چندی پیش در یکی از مراکز فرهنگی، جلسه ای با محور سند چشم انداز برنامه 5 ساله ایران توسط یک مجموعه فرهنگی برگزار می شود.
به گزارش شیعه نیوز به نقل از فردا، در این جلسه که تعدادی از مدیران و کارشناسان مجموعه شرکت کرده بودند، تصمیم بر راه اندازی و افتتاح این شعب متعدد این مرکز در کشور های جهان اسلام می شود.
هدف از راه اندازی شعب گسترده این مرکز فرهنگی در کشور های مختلف جهان اسلام بسط و گسترش فرهنگ قرآن و کلاس های آموزش قرآن تعریف شده بود.
در ادامه حتی سفرای خارجی که باید در جلسه بعد دعوت می شدند لیست می شوند.
اما نکته حائز اهمیت در این جلسه که بانیان آن قرار بود قرآن و فرهنگ قرآنی را گسترش دهند، عدم آگاهی ایشان به تعداد سوره های موجود در قرآن است.
در این جلسه هنگامی که سئوال پیش می آید تعداد سوره های قرآن چه تعداد می باشد یکی از مسئولین حتی عدد 140 را گزینه احتمالی خود ذکر می کند!
اطلاعات به دست آمده از این جلسه توسط یکی از کارشناسان قرآنی جلسه فوق الاشاره به دست ما رسیده است.
منبع خبر: فردا(شیعه نیوز)