گره ی کورِ تن !.......
چُمباتمه* زدن را از من بیاموز.
.....
پناهگاهِ زانو هایم ستونهای مقاومی دارد.
سر در زانو دارم و دل در خون.!
اشکهایم ......،مادرِ لحظاتِ تلخ و شیرینم شده،...!
و...........تنها یک متر مربع برایم کافیست!!!
گویا در این مربع بی مرز،چهار گوشه ی جهانم ,
از هر چه ازدحام و دغدغه و بی وفایی ،خالیست!
و اما این بهشتِ کوچک ....,تنها جایی ست که،...
چون کور شود چشمانم ،
قند در دلم آب می شود...!!!
...........
مرز دنیای من توان بیشمار غمهای من است.
گویا در این دیار پهناور یک متری،
هر چه غمگین تر,وسعت پرواز و قلمروحسرت غمهای نقره ای
نادیدنی تر می شود!
دیده ا م را هر چه بیشتر در زانوهایم فرو می برم...،
جهان را بزرگتر و پهناور تر می یابم
انگار مرز من تا من،....از دیده تا زانو,
...از دل تا بی نهایت است.
و من در این تنهایی پر وسوسه و لبریز از تنهایی؛
تنها ....با مادر می مانم!
صبورانه...بالهایم را می بندم،
تا در گره ی من در خودم کور شوم...!
و بعد از لحظاتی بسیار سنگین،
اما با ذهنیتی بسیار سبک،.....
قلبم می خواند:
آرام باش ...،
اینجا از بی وفایی خبری نیست...!!!
چباتمه : سر در زانو بردن به صورت نشسته و محکم از غم ی پُر فشار
شناسنامه : نوع متن : نثر روان
حکایت : داستانی از اثرات ِ مخّرِب ِ فشارهای بی حّد ِ ذهنی بر انسان .
ویژگی : متن همراه ترجمه * سوژه سا زی در محتوا *
موضوعات مرتبطه: آفت احساس ِ تنهایی , عواقب افسردگیهای
بعد از اثرات مخرّب بی وفایی...از غصه به آرامش رسیدن!
Blind Knot of Body...!
Learn squatting from me!
The shelter of my knees has strong pillars.
I have sunken my head between my knees and while my heart are filled with blood, my tears have become the mother of my sweet and bitter moments;
And … only a square meter is sufficient for me!
Looks like in this borderless square, the four corners of my world, is devoid of any furor, concern and unfaithfulness.
This small heaven… is only a place where I feel joy when my eyes go blind!
The border of my world is the infinite square of my sorrows.
Booyebehesht ………..
………... ____
As though the sadder the wider the extent of flight and the more invisible the realm of silver sorrows.
I sink my eyes more between my knees and find a bigger world.
Looks like the border from me to me, from eyes to knees extends from heart to the infinite.
And I in this enticing and enchanting bleakness filled with solitude only stay with mother.
With patience…..I collect my wings to be blind in my own knot!
And after a few difficult moments but with a very light mentality, my heart whispers: be calm, this is where …;
There is no unfaithfulness!
با موس ذهنم ؛ روی اینتر خیالم رفتم و منتظر شدم تا گوگل مغزم ؛دامنه ی سرچمو ,
برای واژه ی عشق ؛ بررسی کنه
*!صفحه سوژه ی انتخاب شده یافت شد .....؟ ( N )
اوه ............خدای من ؛ به تعداد باور نکردنی !
نمی دونستم , تا این حد ؛محتویات مغزم , با عشق , عجین شده باشه .....؟!!!!
و ...........جالب توجه که تما م صفحات باز شد ه ایی که مشمول واژه ی عشق بودند ؛ عشقهای
خوش رنگ ئ لعابی به حساب می اوومدند
که احسس انتقالیشون از درک و تفهیم عشق ؛ زیر امتیاز 1000 بود ....!!! و من متعجب بودم
از اینکه ایمان داشتم عشقی فراتر از 1000 رو هم قبلا تجربه کرده ام ؛ و جستجو گر من
صفحه ایی را با این انضمام باز ِیافت نکرده بود ؟؟؟
مشکل از سیستم مغزیم بود ؛ یا از احساس قلبیم ؟! نمیفهمیدم ....و حتماً
باید کشفش می کردم/
در حال بررسی و جستجو بودم که ناگهان چشمم افتاد به صفحه ایی که
هیچ نشونه یا نوشته ایی نداشت !!!!!0
صفحرو باز کردم و کاملا روش تمرکز کردم تا شاید چیزی دستگیرم شه!!!! 0
سورسشو در اوو ردم و سعی کردم به اچ تی ام ال عمقش عمیقا پی ببرم...0
اماّ نتیجه ی تمام ببرسی هام ؛ چِزی بجز هیچی نبود !!!0
و جالب بود که در تمام مدت این بررسی ؛ قلبم مثل یه پروانه ی گم شد ه و آشنا دیده ایی
مدام پر پر میزد ؟0
درجه حرارت ِ بدنم مثل یه کوره داغ شده بود و اشکم هم که بند نمی اومد ؟؟؟!!!!0
لرزش دستامم فریاد تنمو یاد آوری می کرد .....نفهمیدم این صفحه ی بی رنگ و بی بو و بی زبان ؛چرا تا این حد منو دگرگون کرده ؟؟!!!0
لحظه ایی تعمق کردم و به فکر فرو رفتم.....0
تمرکز کردم و خواستم جوابشو از قلبم بگیرم....
تا اینکه صدای آشنایِ بهم گفت :آری عشق حقیقی ؛
فراتر از واژ ه ها و رنگ ها و زبان هاست.....0
عشق دیدنی نیست ....شنیدنی نیست .....بو کردنی نیست.....
.حس کردنِست.....آنگونه که تمام بدنت حسش کرد !0
در همین تفکر بودم , که روشن و خاموش شدن صفحه ی گوشی موبایلم
توجهمو جلب کرد....!0
نه زنگ ......و نه شماره ؟؟؟؟!!!!!!!!0 و نه .......آ خ قلبم .....
یه اس ام اس خالی.....از هیچ کس ....مگه ممکنه ؟؟؟!!!
!!! !!!
نویسنده آمریکایی کتاب «قاموس مقدّس»، درباره شیوع اعتقاد به ظهور، و انتظار پیدایش یک «منجی بزرگ جهانی» در میان قوم «یهود» چنین می نویسد:
«عبرانیان منتظر قدوم مبارک «مسیح» نسلاً بعد نسل بودند، و وعده آن وجود مبارک . . . مکرّراً در «زبور» و کتب انبیا، علی الخصوص، در کتاب «اشعیا» داده شده است. تا وقتی که «یحیای تعمید دهنده» آمده، به قدوم مبارک وی بشارت داد، لیکن «یهود» آن نبوآت (پیشگوییها) را نفهمیده با خود همی اندیشیدند که «مسیح» (سلطان زمان) خواهد شد، و ایشان را از دست جور پیشگان و ظالمان رهایی خواهد داد، و به اعلا درجه مجد و جلال ترقّی خواهد کرد».
نویسنده کتاب «قاموس کتاب مقدّس» در کتاب خود ازیهودیان، زبان به شکایت می گشاید که دعوت عیسای مسیح را بعد از آن همه اشتیاق و انتظار، سرانجام نپذیرفتند و او را مسیح واقعی نپنداشتند و او را با مسیح موعودی که سلطان زمان خواهد بود و منجی واپسین و مژده اش را کتاب مقدّسشان داده بود و سالها در انتظارش در التهاب سوزان لحظه شماری می کردند، مطابق نیافتند. از این رو، با او به دشمنی برخاستند، حتّی وی را جنایتکار به ملّت اسرائیل، و تعالیمش را، ضدّ آرمان اساسی کتب مقدّس «عهد عتیق» (تورات و ملحقات آن) دانستند، ناچار به محاکمه اش فراخواندند و به اعدام محکومش کردند، و همچنان با احساس غبنی جانکاه مجدداً در انتظار «مسیح موعود» و رهایی بخش از رنج و ستم، نشستند.
مسیحیان، با این که حضرت عیسی(علیه السلام) را «مسیح موعود» یهودیان می دانستند، چون نسبت به پیروی او احساس ناتمامی کردند، یکباره امیدشان از «زمان حال» برکنده شد; حماسه انتظار را از سرگرفتند و در انتظار «مسیح» و بازگشت وی از آسمان، در پایان جهان نشستند.
طبق نوشته «مستر هاکس» آمریکایی، در کتاب خود «قاموس کتاب مقدس» کلمه «پسر انسان» 80 بار در «انجیل» و ملحقات آن (عهد جدید) به کار رفته که فقط 30 مورد آن با حضرت عیسی(علیه السلام) قابل تطبیق است، و 50 مورد دیگر از «مصلح» و نجات دهنده ای سخن می گوید که در آخر زمان ظهور خواهد کرد.!
بدون تردید مسئله حجاب و پوشش مسئله ای است که نتها از بدو ورود اسلام بلکه قبل از آن نیز در نزد ایرانیان از جایگاهی پرمرتبت برخوردار بوده است. پس از ورود اسلام نیز حسب حکم آسمانی حجاب ایرانیان همواره در نکوداشت این موهبت آسمانی در نهایت جد و جهد کوشیده اند و حدود و ثغور آن را به تمام و کمال بجای آورده اند.
مع الاسف گذشته معاصر ایران چون گذشته دور عنایت درخور شانی به این حکم آسمانی مبذول نداشت و متاسفانه مبانی فلسفی این حکم بی بدیل مورد غفلتُ تساهل و تسامح قرار گرفتند.
وعده آن داده بودیم تا از ادبیات کهن فارسی نمونه بر مدعای خویش بیابیم. ذیلا غزلی از سعدی را در همین شان و مرتبت به عنوان مشتی نمونه خروار می آوریم: