از روی اتفاق برنامه ایی که از شبکه ? سیما پخش میشد بروی اینترنت دیدم به اسم کوله پشتی. برنامه در رابطه با مبارزه با اراذل و اوباش مابین سردار نیروی انتظامی و مجری برنامه به نام فرزاد حسنی بود.
بچه که بودم یادم می آید که پدر بزرگم که به کتابهای تاریخی علاقمند بود همیشه همه چیز ها رو سر انگلیسها می شکست و ما پشت سرش صداش میکردیم ? دائی جان ناپلئون. برام عجیب بود با کنترلی که صدا و سیما دربرنامه های زنده به خرج میده و اجازه نمیده هر کسی سر از برنامه های زنده در بیاره چه جور این جوان سردار رو به چالش کشاند و دوست دارم که اینطور ببینم که یک جوان مانند فرزاد حسنی دور از هر جو با این جسارت جلو میره که اینطور که دچار احساست شده بود و بنظر واقعی میامد و البته به نظر من در جایی که لهجه اصفهانی سردار را مسخره کرد ?حرفه ایی نبود که صد البته مانند کاری که امثال سردار با مردم میکنند.
درد جامعه ما یک درد نیست ? فرهنگ و تاریخ ما یکی از غنی ترینها است اما داری فقر فرهنگی شدیدی هستیم که میشود همیشه گردن کس یا کسانی انداخت و بنظر من محمد رضا پهلوی به دلیل رویای پریدن از سنت به مدرنیته در یک پرش بدون اینکه جامعه پذیرشش رو داشته باشه و بستر آماده باشه و معلمانی که ماسک آگاهی بر روی صورت گذاشتن و جامعه را بد معلمی کردن از پدر و مادر گرفته الا استادان و.... که البته ما همواره درد معلم داشتیم و الان هم هنوز داریم چه در ایران و چه در خارج ار ایران که البته معلمانی که در ایران هستند رو من بصورتی درک میکنم ولی اون عتیقه های که در خارج از ایران هستند نه.
ایران را میتوان به یک زن دانشمندی تشبیه کرد که دارای آگاهی و دانشی بکری است و متاسفانه به هزاران علت دچار سرطان شده و مرض به همه جای اون سرایت کرده و کسانی که میخواهند درمانش کنند مقطعی به یک سلول و یا یک عضو نگاه میکنند که صد البته امثال سردار رادان و اربابان جامعه نگران سلولهای موی او هستند که اعتقادات آنها دچار چالش نگردد.