ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سربه مهر به عالم سمر شود
گویند سـنگ لعـل شود در مـقـام صـبـر
آری شود ولیک به خــون جـگـر شـود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود
از هــر کـرانه تـیـر دعــا کرده ام روان
باشـد کـز آن مــیـان یکی کـارگـر شـود
ای جـان حــدیـث ما بـر دلـــدار باز گــو
لیکن چـنان مگو که صـبا را خـبر شود
بس نکته غـیر حـسن بباید که تا کـسی
مـقـبول طـبع مردم صاحب نـظـر شـود
روزی اگـر غـمی رسدت تـنگدل مباش
رو شـکـر کن مــباد که از بد بتر شـود
ایدل صبور باش و مخورغم که عاقبت
این شام صبح گرددواین شب سحرشود
« حضرت حافظ »