از جمله مسائل مهمی که در اندیشة مهدویت مطرح میشود، دولت مهدی است. این مسئله دامنة گسترده و ابعاد گوناگونی دارد. در ادبیات دینی، به ویژه ادبیات شیعه، تعبیرهای مختلفی از این دولت شده که هر کدام به جنبهای از جنبههای متعدد حکومت مهدوی اشاره دارد. برخی از این تعبیرها عبارتند از:
ـ «دولت جهانی» که اشاره به قلمرو حکومت حضرت و جهانشمولی آن دارد.
ـ «دولت عدالت» که اشاره به محور بودن عدالت، رفع فساد و بسط عدالت در زمان حاکمیت این دولت دارد.
ـ «دولت کریمه» که اشاره به محور بودن کرامت انسان و احیای عزت انسانی در این دولت دارد.
ـ «دولت صالحان» که اشاره به صالح بودن صاحب قدرت در این حکومت دارد.
ـ «دولت حق» که اشاره به حقمداری این دولت و نتیجة آن یعنی بسط حق و رفع باطل است.
ـ «دولت امنیت» که اشاره به فراگیری رفاه در پهنة زمین است.
ـ و «آخرین دولت» که اشاره به حاکمیت این دولت پس از به قدرت رسیدن همة ایدههای بشری و اثبات ناکارآمدی آنان در اجرای عدالت است.
از دیگر تعبیرهایی که بسیار به کار رفته و کمتر به معنای آن توجه شده، تعبیر «دولت مستضعفان» است. این تعبیر، برگرفته از آیة پنجم سورة قصص است که خداوند متعال میفرماید:
و ما بر آن هستیم که بر مستضعفان روی زمین نعمت دهیم و آنان را پیشوایان سازیم و وارثان گردانیم.1
پیش از هر چیز باید به این قاعده توجه کرد که «وصف، مشعر به علیت است.» بر اساس این قاعده، در مواردی که به جای ذکر نام چیزی یا کسی، وصف آن به کار برده میشود، این وصف بیانگر علت است. در آیة مورد بحث، به جای نام دولتمردان، وصف آنان (استضعاف) بیان شده است. از این رو واژة استضعاف واژهای محوری و بیانگر علت است. به همین سبب باید مفهوم استضعاف در ادبیات دین به درستی مشخص گردد. استضعاف در معارف دین، اقسامی دارد که باید آنها را بررسی کرد تا مشخص شود که مراد از استضعاف در این بحث چیست.2 این واژه در معارف دین به سه معنا به کار رفته است که در ادامه به آنها میپردازیم.
یکی از اقسام استضعاف «استضعاف اقتصادی» است. قسم دیگر از اقسام استضعاف «استضعاف فکری» است. در این رویکرد، مراد از مستضعف کسی است که از نظر فکری و عقیدتی در موقعیت ضعیفتر قرار دارد و بدون اینکه غرضی داشته باشد، از فهم و درک حقیقت ناتوان است.3
استضعاف در معارف دین معنای دیگری دارد و آن «استضعاف اجتماعی» است. استضعاف اجتماعی یعنی ضعیف بودن موقعیت اجتماعی. در اینجا سخن از اقتصادی یا فکری نیست، بلکه سخن از ضعف موقعیت اجتماعی است. اگر فردی مورد توجه جامعه قرار نگیرد و یا ایدهای مورد قبول قرار نگیرد، هر چند هم حق باشد، اما به لحاظ اجتماعی در ضعف قرار دارد.
به بیان دیگر، در مباحث سیاسی ـ اجتماعی از یک منظر با دو پدیده به نامهای«اقتدار اجتماعی» و «استضعاف اجتماعی» رو به رو هستیم و این بدان جهت است که گاهی فرد یا ایدهای با «اقبال اجتماعی» رو به رو میشود؛ به همین سبب فراگیر میشود و تمام برنامهها و تلاشهای جامعه بر اساس آن شکل میگیرد. این وضعیت اقتدار اجتماعی نامیده میشود، چون آن فرد یا ایده، «توان اجتماعی» برای تحقّق را یافته است.
اما در مقابل گاهی فرد یا ایدهای با «انکار اجتماعی» رو به رو میشود، از همین رو، منزوی میگردد و آراء و اندیشههایش در جامعه جایی پیدا نمیکند. این وضعیت استضعاف اجتماعی نامیده میشود، چون آن فرد یا ایده دچار «ضعف اجتماعی» است و به عبارتی جامعه آن را تضعیف کرده، در موضع ضعف قرار داده و لذا توان «تحقق اجتماعی» را نیافته است.
قرآن کریم در داستان گوسالهپرست شدن قوم حضرت موسی(ع) و گفتوگوی آن حضرت یا برادر خود، هارون، پدیدة استضعاف اجتماعی را به خوبی بیان کرده است. در حقیقت، مفهوم استضعاف و دولت مستضعفان را باید با توجه به این بخش از آیات قرآن کریم تحلیل کرد، نه آیات و روایات استضعاف اقتصادی یا فکری. در نبود حضرت موسی(ع) هارون عهدهدار زمامداری جامعه بود. در این میان قصة سامری و گوسالهپرست شدن مردم اتفاق افتاد. وقتی حضرت موسی(ع) پس از ده روز تأخیر از کوه طور و مناجات با خدا و اخذ لوحهای هدایت بازگشت، با جامعة گوسالهپرست مواجه شد.
حضرت موسی به شدت ناراحت شد و افسوس خورد و سر و ریش برادر خود ـ هارون ـ را گرفت و با لحنی توبیخی فرمود که چرا از فرمان من سرپیچی کردی؟4 شما مردم در نبود من بد جانشینانی برای من بودید. حضرت هارون در جواب برادر خود پاسخی میدهد که مفهوم استضعاف اجتماعی و نقش آن را در ناکامی خود نشان میدهد ایشان میگوید:
همانا مردم مرا تضعیف کردند.6
آیا مردم حضرت هارون را فقیر کردند که ایشان نتوانست به رسالت خود عمل کند؟ بدیهی است که علت ناکامی حضرت هارون، نه در استضعاف اقتصادی ایشان بود و نه در استضعاف فکری، بلکه دلیل آن استضعاف اجتماعی بود که به موجب آن مردم دیگر از ایشان اطاعت نکردند و از سامری فرمان بردند.
سؤال این است که آیا مراد از مستضعفان در دولت مهدوی، استضعاف اقتصادی است؟ آیا دولت مستضعفان یعنی دولت فقیران و پا برهنگان؟ آیا حکومت موعود، حکومت همین گروه است؟ هر چند ممکن است و به احتمال زیاد چنین است که دولتمردان حکومت مهدوی، در مقایسه با مستکبران و صاحبان زر و زور، از موقعیت اقتصادی ضعیفتری برخوردارند، امّا سؤال این است که آیا بر اساس قاعدة «وصف مشعر به علیت است»، استضعاف اقتصادی آنان دلیل بر حاکمیت یافتن آنان است؟ اگر وعدة خداوند حاکمیت پابرهنگان باشد، باید پابرهنهترین و گرسنهترین مردم جهان موضوع این وعده باشند، و آنان جز بخشهایی از مردم آفریقا نیستند! آیا آنان حکومت موعود را تشکیل میدهند؟ و آیا علت غیبت حضرت، ثروتمند بودن مردم و نبود فقر و پابرهنگی در حدّ استاندارد لازم برای تشکیل چنین حکومتی بوده است؟! و آیا برای تبدیل غیبت به ظهور، باید راهبرد دولت پابرهنگان را در پیش گرفت و به فقر دامن زد تا مقدمات ظهور دولت پابرهنگان فراهم شود؟! روشن است که استضعاف اقتصادی نمیتواند مفهوم استضعاف در دولت مستضعفان را توضیح دهد.
بر اساس برخی روایات، استضعاف فکری به معنی ناتوانی در تشخیص اختلافات فکری مردم و داوری میان آنان است.6 لذا سؤال این است که آیا مراد از استضعاف، استضعاف فکری است؟ آیا مراد از دولت مستضعفان، یعنی حکومت کسانی که قدرت تشخیص حق از باطل را ندارند؟
اگر چنین باشد، لازمة حکومت موعود، استضعاف فکری جامعه است! و اگر چنین باشد، علت غیبت حضرت، رشد فکری مردم و علت ظهورش، ضعف فکری مردم است. در این صورت راهبرد منتظران باید تبدیل قدرت فکری و تحلیل مردم به استضعاف فکری باشد! و این با روایاتی که تکامل عقلانی مردم را از برکات دولت مهدوی میداند،7 در تضاد است.
اسماعیل جعفی از امام باقر(ع) میپرسد: آیا کسانی که ولایت را نمیشناسند، به سلامت گذشته و نجات مییابند؟ حضرت در جواب میفرماید: «نه مگر مستضعفان فکری در آن روزگار، حضرت از زنان و کودکان8 و در روایت دیگری از کودکان و کودک فکران ـ چه زن و چه مرد9ـ یاد کرده است.
این در حالی است که طبق برخی روایات، در آستانه ظهور، جامعه به رشد فکری بالایی میرسد و حتی زنان درون خانهها از استضعاف فکری خارج میشوند، و توان داوری میان اندیشهها را پیدا میکنند.10 چگونه ممکن است مراد از دولت مستضفعان، استضعاف فکری باشد، ولی بستر ظهور، رخت بستن استضعاف فکری باشد؟ و چگونه ممکن است کسانی مثل اسماعیل جعفی که ولایتشان مورد تأیید امام باقر(ع) است، به دلیل نداشتن استضعاف فکری، اهل این دولت نباشند، اما مستضعفان فکری که توان تشخیص ولایت را ندارند و آن باور هم ندارند، اهل این دولت باشند؟ و اساساً مگر ممکن است کسانی که توان درک و فهم ولایت را ندارند، به حکومت ولایی و فرمان ولایت گردن نهند و از آن فرمانبرداری کنند؟! روشن است که این نیز نمیتواند معنای دولت مستضعفان باشد.
بنابراین تفسیر، دولت مستضعفان یعنی دولت کسانی که از نظر اجتماعی ـ سیاسی در موضع ضعف قرار گرفتهاند. کسانی که دارای ولایت و حقّ حاکمیت هستند، امّا به جهت استضعاف اجتماعی حکومت به آنان نرسیده است. خداوند وعده داده آنان را وارثان زمین قرار دهد و حاکمیت بر مردم را نصیب آنان گرداند.
برای فهم بهتر این موضوع باید فلسفة سیاسی اسلام در باب حکومت روشن گردد. حکومت حضرت مهدی(ع) جزئی از فلسفة سیاسی اسلام است و تا اصل موضوع روشن نگردد، تکلیف حکومت حضرت نیز روشن نمیشود و سؤالات مربوط به آن بیپاسخ میماند.
شیعه برای حاکمیت دو مقام قائم است؛ مقامی که در آن حقّ حاکمیت «جعل» میشود و مقامی که در آن حاکمیت «تحقّق» مییابد. از همین رو از مسائل بنیادین و اساسی در این دیدگاه، تفکیک مقام ولایت و حقّ حاکمیت از مقام تولّی و تحقّق حاکمیت است. در این دیدگاه، «اعطای حقّ حاکمیت» و «تعیین ولیّ» در یک مقام صورت میگیرد و تنها عامل مؤثر در آن «جعل الهی» است و «تحقق حاکمیت» و «تولّی و تصدی امور» نیز در مقام دیگری شکل میگیرد که در آن، مردم نقش دارند و تأثیر گذارند.
واقعیت آن است که برخورداری از ولایت الهی و داشتن حقّ حاکمیت از سوی خداوند، به معنی تحقق و عینیت یافتن حکومت نیست. چه بسیار صاحبان ولایت الهی که به تولّی و تصدّی جامعه نرسیدند. وضعیت بسیاری از پیامبران و ائمه اطهار(ع) این گونه بوده و به طور مشخص وضعیت حضرت مهدی(ع) نیز همین گونه است. حضرت مهدی(ع) دارای ولایت و حق حاکمیت از جانب خداوند متعال است، امّا حکومت و زمامداری ایشان بر جامعه تحقق نیافته.
بنابراین، عناصر مشروعیت حکومت حضرت تام بوده و هیچ مانعی از جهت مشروعیت، بر سر راه تشکیل این حکومت وجود ندارد، چون در مقام جعل ولایت حق حاکمیت بر مردم به ایشان داده شده است. پس تنها چیزی که باقی میماند مسئله «تولی» یا تحقق یافتن حکومت حضرت است.
نکتة مهم این است که تولی «متوقف» بر چیست و چه چیزی میتواند مانع تحقق حاکمیت امام معصوم گردد. این از مسائل مهمی است که اگر روشن شود، میتواند علت خانهنشینی معصومین(ع) و به خصوص غیبت حضرت مهدی(ع) و شرط ظهور آن حضرت و همچنین وظیفة منتظران را توضیح دهد.
دربارة تولّی نظریههای متفاوتی ارائه شده که جای نقد و بررسی آنها نیست. اما آنچه از متون دینی برمیآید، «نظریة شرط قدرت» است. بر اساس این نظریه، تولی و تحقق حاکمیت کسانی که خداوند حقّ حاکمیت به آنان داده، متوقف بر «وجود قدرت» و «امکان تحقق» است.
تولّی، تکلیف صاحب ولایت است، ولی همانند هر تکلیف دیگری، مشروط به وجود استطاعت و قدرت است. بدون وجود قدرت، هم ولایت وجود دارد و هم جواز تصدی، امّا امکان تشکیل حکومت و تداوم آن وجود نخواهد داشت.
اما مراد از قدرت چیست و به چه وسیلهای تحقّق مییابد؟ قدرت که شرط تحقق حکومت امام معصوم است، نه با توانایی شخصی معصوم حاصل میشود و نه حتی با رضایت عامه.
میزان قدرت لازم برای تولی، با توجه به مجموعة شرایط سیاسی ـ اجتماعی حاکم بر جامعه و با توجه به توانایی نیروهای معارض مشخص میشود. ممکن است از نظر قدرت شخصی و شخصیتی امام معصوم قدرتمندترین مردم باشد، اما امکان تحقق حکومت او وجود نداشته باشد و حتی ممکن است با وجود رضایت عامه، امکان تولی و تداوم آن وجود نداشته باشد و گاهی با وجود اقلیت قدرتمند، امکان تولی و قدرت لازم برای تصدی به وجود آید، بدون اینکه به استبداد و دیکتاتوری منجر شود.
اینجاست که در ادبیات دینی و معارف آسمانی آن، از اموری به نام «استضعاف اجتماعی» و در برابر آن «اقتدار اجتماعی» یاد میشود.
همانگونه که پیش از این گذشت، مراد از استضعاف اجتماعی این است که شخصی یا ایدهای در موضع ضعف قرار گیرد و جامعه به آن اقبال نکند و آن را تنها گذارد. کس یا ایدهای که با چنین وضعیتی رو به رو شود، از نظر اجتماعی (و نه فکری و اقتصادی) به استضعاف کشیده شده است. و اما در طرف مقابل اقتدار اجتماعی قرار دارد که مراد از آن اقبال عمومی و پذیرش اجتماعی است که نتیجة آن تقویت موقعیت اجتماعی و حاکمیت یافتن آن است.
پس در فلسفة سیاسی اسلام، تحقق حاکمیت بسته به عنصر اقتدار اجتماعی است و نبود عنصر اقتدار و پیش آمدن وضعیت استضعاف، عامل اساسی در تحقق نیافتن حکومت معصوم است. این اصل را قرآن کریم در جریان گوسالة سامری به هنگام فرمانروایی حضرت هارون به صراحت بیان کرده است. وقتی حضرت موسی(ع) از کوه طور برگشت و با کمال تعجب گوساله پرست شدن قوم خود را با وجود برادرش هارون مشاهده کرد، لب به اعتراض سختی علیه او گشود. هارون در پاسخ برادر خود جملهای دارد که بیانگر اصل یاد شده در تحقق و تداوم حاکمیتهاست. وی گفت:
هارون گفت: ای پسر مادرم، این قوم مرا زبون یافتند و نزدیک بود که مرا بکشند.11
این مسئله را در تاریخ انبیا و اوصیا به خوبی میتوان دید. نمونة آن، استضعاف اجتماعی حضرت نوح(ع) است که پس از قرنها تبلیغ، پاسخ مثبت به او ندادند و قومش او را در موضع ضعف قرار دادند، تا آنجا که لب به شکایت گشود و گفت:
و پروردگارش را خواند: من مغلوب شدهام، انتقام بکش.12
نمونة دیگر حضرت لوط است که توان اجتماعی لازم برای تغییر نابهنجاریهای اجتماعی را نداشت. ایشان خود دراینباره میفرماید:
قال لو أنّ لی بکم قوّةً أو آوی إلی رکنٍ شدیدٍ؛13
لوط گفت: کاش در برابر شما قدرتی میداشتم، یا میتوانستم به تکیهگاهی استوار پناه ببرم.
حضرت ابراهیم(ع) نیز به علت نبود اقتدار اجتماعی از مردم کناره میگیرد و میفرماید:
از شما و از آن چیزهایی که به جای خدای یکتا میخوانید کناره میگیرم.14
حضرت موسی(ع) نیز به جهت ترس از جان مجبور به فرار از مصر میشود:
و چون از شما ترسیدم گریختم.15
و بالاخره حضرت محمد(ص) نیز به جهت بییاوری و ترس از دشمنان مجبور شد شبانه مکه را ترک کند و حضرت علی(ع) را بر جای خود در بستر خویش بخواباند.
در تاریخ وصایت نیز، این مسئله به خوبی نمایان است. امیرالمؤمنین(ع) در پاسخ به این اعتراض که چرا با ابابکر و عمر نجنگیدی ولی با طلحه و زبیر جنگیدی، به سیره انبیای نامبرده، استناد کرد و بدینسان، نبود اقتدار اجتماعی و بییاوری را عامل اصلی سکوت خود و اقتدار اجتماعی را عامل اصلی نبردش معرفی میکند.16
این مطلب را در بیعت امام حسن مجتبی(ع) با معاویه نیز مشاهده میکنیم. معاویه در مراسم بیعت اعلام کرد که حسن بن علی مرا شایستهتر میداند و از همین رو با من بیعت میکند. حضرت در پاسخ وی، فرمود:
ای مردم! معاویه گمان کرده، من او را برای خلافت شایسته دیدم و خودم را برای آن شایسته ندانستم. معاویه دروغ میگوید. من به حکم کتاب خدا و به گفتة پیامبر خدا سزاوارترین مردم به حکومت بر مردم هستم. به خدا سوگند اگر مردم با من بیعت میکردند و از من فرمانبرداری و مرا یاری میکردند، باران آسمان و برکت زمین را به آنان میدادم.
سپس حضرت به عملکرد هارون و رسول خدا(ص) استناد میکند و میفرماید:
و به تحقیق رسول خدا(ص) از قوم خود ـ که آنان را به سوی خدا فرا میخواند ـ
فرار کرد تا اینکه به غار پناه برد ولی اگر یاورانی علیه آنان مییافت، فرار نمیکرد. و اگر من مییافتم، ای معاویه با تو بیعت نمیکردم. به تحقیق خداوند هارون را وقتی قوم خودش او را تضعیف کردند و نزدیک بود او را به قتل برسانند و او یاوری نداشت، در گشایش قرار داد، و به تحقیق خداوند پیامبر را که به سبب نبود یاور مجبور به فرار شد، در گشایش قرار داد.
آنگاه حضرت به ماجرای خود و پدرش اشاره کرد و آن را نمونهای از اصول حاکم بر ماجراهای پیامبر و هارون خواند:
همچنین من وپدرم آن هنگام که مردم ما را ترک و با شخص دیگری بیعت کردند و ما یاوری نیافتیم، از جانب خدا در گشایش قرار گرفتیم، همانا اینها سنتها و نمونههایی است که از یکدیگر تبعیت میکنند.17
سلمان فارسی پیش از رحلت رسول خدا(ص) و هنگامی که ایشان در بستر بودند، ماجرایی را نقل میکند که ضمن آن حضرت به امام(ع) رو میکند و با پیشبینی استضعاف اجتماعی ایشان، میفرماید:
برادرم! تو پس از من میمانی و از قریش به سبب مخالفتشان با تو و ستمشان بر تو سختی میبینی. پس اگر یاوری یافتی با آنان نبرد کن و به وسیلة موافقانت با مخالفانت مبارزه کن، و اگر یاوری نیافتی صبر کن و دست نگهدار و خودت را به نابودی نینداز، زیرا تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسی هستی و رفتار هارون آنگاه که قومش او را تضعیف کردند و نزدیک بود او را به قتل برسانند، الگوی خوبی برای توست.18
بر همین اساس رسول خدا(ص) از امیرالمؤمنین(ع) عهد گرفته بود که در صورت وجود یاور، برای احقاق حقّ خود و تشکیل حکومت قیام کند و این همان چیزی است که از آن به عنوان اقتدار اجتماعی یاد میشود.
اسناد این عهد به حدی است که مرحوم علامه مجلسی دربارة آن ادعای تواتر کرده است.19
این موارد به خوبی نشان میدهد که در فلسفة سیاسی اسلام، استضعاف اجتماعی عامل اساسی تحقق نیافتن حاکمیت الهی و در طرف مقابل اقتدار اجتماعی عامل تحقق حکومت دینی است.
نظر به آنچه بیان شد، اکنون میتوان «فلسفه غیبت» و «پیش شرط ظهور» و «رسالت دوران انتظار» را درک کرد. نظریة استضعاف و اقتدار اجتماعی به خوبی میتواند، مسئلة یاد شده را که از مسائل اساسی در گفتمان مهدویت است، توضیح دهد. از اینرو، در ادامة بحث به بررسی این مسائل میپردازیم.
استضعاف اجتماعی جز در مقاطعی خاص، همواره بر تاریخ امامت سایه افکن بوده است. پیامد این واقعیت اجتماعی دربارة یازده امام نخستین، خانهنشینی بود و دربارة دوازدهمین امام، غیبت. علّت تفاوت وضعیت امام دوازدهم با دیگر امامان نیز در «آخرین» بودن امام دوازدهم است. یکی از اصول مهمّ امامت در تفکر شیعی، محدود بودن تعداد امامان است.
این اصل اقتضا میکند تا الگوی خانه نشینی ـ شهادت که مخصوص یازده امام نخستین بود، تغییر کند و دربارة آخرین حجّت، به الگوی غیبت ـ ظهور تبدیل شود تا زمین و زمان خالی از حجّت نباشد. آنچه با بحث ما در پیوند است، بازشناسی علت غیبت است.
بر اساس آنچه در بحث مربوط به فلسفة سیاسی اسلام گذشت، علت غیبت، استضعاف اجتماعی و بییاور بودن امام دوازدهم است. علت غیبت، ضعف شخصی حضرت به جهت کمی سن نبوده است.
تاریخ به خوبی نشان داده که در باب حجّتهای الهی، عنصر سن تأثیرگذار نیست. حضرت عیسی(ع) در گهواره سخن گفت و از نبوت خود خبر داد.20 حضرت یحیی(ع) نیز در کودکی به پیامبری برگزیده شد.21 در تاریخ امامت نیز امام جواد و امام هادی(ع) در کودکی به امامت رسیدند.
این نشان میدهد که در باب نوبت و امامت، سن تأثیر گذار نیست. لذا علت غیبت حضرت مهدی(ع) را نباید در کمی سن و ناتوانی شخصی جستوجو کرد. چه اگر چنین میبود، میبایست پس از رشد حضرت و رسیدن به سنّ کمال، پدیدة ظهور صورت میپذیرفت.
همانگونه که پیش از این گفتیم، نه توانایی شخصی عامل تحقق حکومت الهی است، و نه ناتوانی شخصی عامل تحقق نیافتن آن، بلکه آنچه تعیینکننده است، استضعاف یا اقتدار اجتماعی است. در باب علت غیبت نیز همین عنصر نقش بازی میکند و در حقیقت امام مهدی(ع) به جهت استضعاف اجتماعی و نبود یاور از دیدهها پنهان شده است.
به بیان دیگر، علت غیبت نبود مشروعیت نیز نیست. همانگونه که در تبیین فلسفة سیاسی اسلام گفتیم، مشروعیت و حقّ حاکمیت مقولهای است که به تمام معنی خداوند آن را «جعل» میکند و به هیچ عنصر دیگری برای تکمیل یا تتمیم نیاز ندارد. مشروعیت زمامداری هر امام و از جمله حضرت مهدی(ع) امری بسیط است که در مقام جعل تأمین میگردد و متوقف بر عنصر دیگری نیست. عنصر مشروعیت تام است و تنها چیزی که باقی میماند، تولی و تصدی امور است که به اقتدار اجتماعی نیاز دارد.
همچنین علت غیبت، نبود جواز تصدی نیز نیست. برخی معتقدند مشروعیت امام معصوم تام است، امّا جواز تصدی وی نیازمند رضایت مردم است! اگر حکومت، «حق» امام معصوم از جمله حضرت مهدی(ع) است، و اگر معتقد به «غصب حکومت» از جانب دیگران هستیم، چگونه میتوان گفت که صاحب حق برای احقاق حق خود نیازمند «اجازه و رضایت» دیگران است؟ همانگونه که مشروعیت فرمانروایی امام تام است، جواز تصدی نیز برای وی وجود دارد، امّا به جهت نبود قدرت، «امکان» آن نیست.
عباس پسندیده
ماهنامه موعود شماره 87
پینوشتها:
? برگرفته از: گفتمان مهدویت (مقالههای گفتمان هشتم)، ج1.
1. سورة قصص (28)، آیة 5.
2. بدیهی است که این بررسی، به اختصار و به عنوان مقدّمة مباحث اصلی خواهد بود.
3. خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: «الاّ المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان لا یستطیعون حیلةً و لا یهتدون سبیلاً. امام صادق(ع) در تفسیر این آیه شریفه میفرماید: نه چارهای به کفر مییابند و نه راه هدایتی به ایمان میبرند؛ الکافی، ج 2، ص 381.
4. سورة طه (20)، آیات 90 ـ 94.
5. سورة اعراف(7)، آیة 150.
6. در مورد تعریف مستضعف روایات معتبری وجود دارد که میگوید: «هر کس که تفاوت اندیشهها و عقاید مختلف را نداند و راهی برای اثبات یا رد آنها نشناسد، مستضعف شمرده میشود» (کافی، ج 2،
ص 405).
7. امام باقر(ع) میفرماید: وقتی قائم ما قیام کند، خداوند دستش را بر سر بندگان میگذارد و از این رو عقلهاشان (سرگشته) را جمع و فکرشان را کامل میکند؛ کافی، ج 1، ص 25، ح 21.
8. کافی، ج 2، ص 405.
9. در روایتی با سند صحیح از امام باقر(ع) نقل شده است که «مستضعفان، کسانیاند که نه حیلهای به ایمان دارند و نه کفر میورزند! کودکان و مردان و زنان بزرگسالی که عقل و درکی شبیه کودکان دارند»، کافی، ج 2، ص 404.
10. بحارالانوار، ج 60، ص 213.
11. سورة اعراف (7)، آیة 150.
12. سورة قمر (54)، آیة 10.
13. سورة هود (11)، آیة 80.
14. سورة مریم (19)، آیة 48.
15. سورة شعرا (26)، آیة 21.
16. ر. ک: طبرسی، ج 1، ص 279؛ شیخ صدوق، علل الشرایع، ج 1، ص 148.
17. طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص 8.
18. شیخ طوسی، کمالالدین و تمام النعمه، ص 264.
19. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 28، ص 246.
20. سورة مریم(119)، آیة 29ـ 31.
21. سورة مریم(119)، آیة 12.